literaturedanesh

ساخت وبلاگ
دوست اش می دارم چرا که می شناسمش                           به دوستی و یگانگی شهر همه بیگانگی و عداوت است هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم                                            تنهایی غم انگیزش را در می یابم . اندوه اش غروبی دلگیر است                          در غربت و تنهایی . هم چنان که شادی اش                            طلوع همه آفتاب هاست و صبحانه و نان گرم و پنجره یی              که صبح گاهان                                به هوای پاک گشوده می شود و طراوت شمع دانی ها                              در پاشویه ی حوض . چشمه یی پروانه یی و گلی کوچک از شادی            سرشارش می کند و literaturedanesh...
ما را در سایت literaturedanesh دنبال می کنید

برچسب : احمد,شاملو,دوستش,دارم, نویسنده : 1sohrabpopa بازدید : 136 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:51

مولانا:

literaturedanesh...
ما را در سایت literaturedanesh دنبال می کنید

برچسب : مولانا, نویسنده : 1sohrabpopa بازدید : 110 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:51

زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور منم، دشنام پست آفرینش، نغ literaturedanesh...
ما را در سایت literaturedanesh دنبال می کنید

برچسب : اخوان,ثالث, نویسنده : 1sohrabpopa بازدید : 114 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:51

این شعر سعدی به صورت عمودی و افقی یک جور خوانده می‌شود:
←↓
از چهره، افروخته ،گل را ،مشکن!
افروخته، رخ مرو، تو دیگر ،به چمن!
گل را ،تو دگر، مکن خجل ،ای مه من !
مشکن ،به چمن، ای مه من، قدر سخن ! 

واقعا سعدی فرمانروای ملک سخن .

literaturedanesh...
ما را در سایت literaturedanesh دنبال می کنید

برچسب : سعدی, نویسنده : 1sohrabpopa بازدید : 152 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:51

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بار از این خانه بر این بام برآیید آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید                                       غزل شماره ی648 literaturedanesh...
ما را در سایت literaturedanesh دنبال می کنید

برچسب : مولانا, نویسنده : 1sohrabpopa بازدید : 119 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:51

ماهی کوچولو گفت: هیچ کس زیر پای من ننشسته. من خودم عقل و هوش دارم و می فهمم، چشم دارم و می بینم. همسایه به مادر ماهی کوچولو گفت: خواهر ، آن حلزون پیچ پیچیه یادت می آید؟ مادر گفت: آره خوب گفتی ، زیاد پاپی بچه ام می شد. بگویم خدا چکارش کند! ماهی کوچولو گفت: بس کن مادر! او رفیق من بود. مادرش گفت: رفاقت ماهی و حلزون ، دیگر نشنیده بودیم! ماهی کوچولو گفت: من هم دشمنی ماهی و حلزون نشنیده بودم، اما شماها سر آن بیچاره را زیر آب کردید. همسایه گفت: این حرف ها مال گذشته است. ماهی کوچولو گفت: شما خودتان حرف گذشته را پیش کشیدید. مادرش گفت: حقش بود بکشیمش ، مگر یادت رفته اینجا و آنجا که می ن literaturedanesh...
ما را در سایت literaturedanesh دنبال می کنید

برچسب : ماهی,سیاه,کوچواو, نویسنده : 1sohrabpopa بازدید : 171 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:51